جدول جو
جدول جو

معنی الا کل - جستجوی لغت در جدول جو

الا کل
گاوی که دارای شاخ های باز و بزرگ است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلح کل
تصویر صلح کل
مصالحۀ کامل، آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف، سازگاری با دوست و دشمن، برای مثال عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب - ۷۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کل کل
تصویر کل کل
پرگویی، پرحرفی، بحث بیهوده
کل کل کردن: پرگویی کردن و سر یکدیگر را به درد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(صُ حِ کُل ل / کُ)
طریقۀ موحدان است که مآل همه مذاهب واحد دانسته با مردمان مختلف المذاهب خصومت نداشتن و با دوست ودشمن به آشتی بسر بردن. (غیاث اللغات) :
عارفان صائب ز سعد و نحس انجم فارغند
صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند.
صائب
لغت نامه دهخدا
سودای بلاشرط که برنگردد مانند خطکش که مصطلح دلالان نخاس است. (از بهار عجم) (از آنندراج). معاملۀ فسخ نشدنی در اصطلاح برده فروشان و چارپافروشان:
دو جهان حسرت بالات الف کش دارد
سرو را با تو بیک فاخته دعوی نرسد.
کلیم (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از دهات چهاردانگۀ هزارجریب ساری. و رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 163 و 166 و رجوع به بالا کولا شود
لغت نامه دهخدا
(گْلی / گِ کُ)
اجسامی که به نام اپوکسی معروفند در نتیجه جذب آب گلی کل تولید می کنند. گلی کلها در شرایط مخصوصی بی آب می شوند و آلدئید، ستن و گاهی اکسید دتیلن تولید کنند. رجوع به روش تهیۀ مواد آلی تألیف صفوی ص 172 صص 394- 397 شود
لغت نامه دهخدا
بلغت دیلمی قاشرا است. (فهرست مخزن الادویه). در تنکابن و طبرستان الاملک گویند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ زِ)
نام دهستانی در هنو از کشور بلژیک که دارای 4400 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ کِ)
از دیه های کلاردشت (از کلارستاق مازندران). رجوع به ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 146 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از الاکه
تصویر الاکه
فرستگی فرستاده شدن پیام رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لا بل
تصویر لا بل
نه ولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدا کل
تصویر فدا کل
کار های سترگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلح کل
تصویر صلح کل
آشتی همادی با دوست و دشمن به آشتی به سر بردن
فرهنگ لغت هوشیار
شخم اول زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه ی هزارجریب بهشهر، از توابع دهستان یخکش
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که شاخ های باز داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلیجان رستاق شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان مسقفی که کلیه ی ظروف و دیگ ها را پس از پایان کار در منزلگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گنج افروز بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق چوبی برای ریختن پلو کفگیر
فرهنگ گویش مازندرانی
کفگیر به دست، کسی که پلو در دیس یا مجمعه ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
برجستگی جلو و عقب پالان
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه به تاک، خاردار و پیچک وار که میوه اش را سیاه دارو
فرهنگ گویش مازندرانی
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک دولک
فرهنگ گویش مازندرانی
نام درختی است از تیره ی گل سرخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد گشاد، گشاد گشاد راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان دشت سرآمل
فرهنگ گویش مازندرانی
الا کلنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
ابکل
فرهنگ گویش مازندرانی
یکبار یک دفعه، یک زمان
فرهنگ گویش مازندرانی
یک بار کوبیدن، جداسازی دانه های گندم از ساقه و خوشه با چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
گاهی، واحد زمانی نامعین
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی ازمرتع که گوسفندان هنگام عصر در آن می چرند
فرهنگ گویش مازندرانی
محل زندگی کولیان
فرهنگ گویش مازندرانی